اتوپیا از نظر ریشه شناسی به معنای چیزی است که هیچ جا نیست. اما به نظر می رسد همان چیزی است که هست, بیشتر. مطمئنا, هر اثر داستانی از دوران و مکانی صحبت می کند که در آن ظهور کرده است. غم انگیز این است که خیلی از آن مکان و زمان دور نمی شود. یک مدینه فاضله "واقعی" همانی است که در واقع شما را سرگیجه می کند, چیزی را که آنجاست نمی فهمم. در حال حاضر, وقتی قرار است همه هنر شوکه کند, داستان های فانتزی هالیوود, علمی هم باشند, آنها رایج ترین هستند. تنها چیزی که تکان دهنده است بودجه است. روایت مربوط به مهد کودک است, و پیام, حداکثر کلاس چهارم. اینکه ما اکنون در حال تجربه یک خشکسالی بزرگ از ایده ها و شجاعت سرمایه گذاری در خلاقیت هستیم، به خوبی شناخته شده است..
اما زمانی متفاوت بود? دید انسان زمانی خارق العاده بود?
برای پاسخ به این سوالات, ابتدا باید پاسخ دهیم که مردم از مدینه فاضله چه می خواهند. از آنجا که با جمع شدن آنها در تعداد زیادی, از آنجا که با ظهور سلسله مراتب سخت تر, اما به خصوص برده داری, مردم فهمیدند که در چنین جامعه ای واقعا نمی توان شاد بود, و آنها شروع کردند به رویای آنچه باید تغییر کند. آنها قبلا مردم شاد بودند? گفتنش سخته, چون ما واقعا نمی دانیم دنیا چگونه بود, چگونه آنها در حال حاضر سازماندهی شده بودند 10000 ساله. در حال حاضر 10000 ساله, پس از ظهور کشاورزی, ما سرنخ هایی داریم. جوامع غیر کشاورزی (اگرچه در اینجا نیز تفاوت های ظریف وجود دارد), آن جوامع به اصطلاح سنتی, از شکارچیان (در واقع برعکس آن درست تر خواهد بود, که درصد بسیار زیادی از غذا با چیدن تامین می شود- بادامک 90%, اما چون زنان گردآورنده هستند…) آنها ناهمگن بودند, و در واقع تقریباً همزمان با محصولات کشاورزی ظاهر می شدند, پس از آخرین یخبندان. آنچه می دانیم این است که بیماری روانی در این جوامع ثبت نشده است, مانند اسکیزوفرنی (v. تمدن گرسنگی/ رویکردی دیگر به انسان سازی). آنجا چیزی است که ما به آن افسردگی می گوییم?
اگرچه در جوامع کشاورزی آفریقا همه نژادها از ما هستند, شاید گاهی اوقات برجسته تر, از حسادت و دسیسه, بدخواهی, وقتی آنها به غرب می آیند، میزان بیماری روانی به شدت افزایش می یابد, چند بار, به ویژه در نسل دوم مهاجران. به کسانی که در توصیف چنین حملات "تروریستی" توسط جوانانی که در این دسته قرار می گیرند مدام در مورد رادیکالیسم صحبت می کنند توجه کنید.. یک روانپزشک از بریتانیای کبیر این فرضیه را مطرح کرد, در کنگره روانپزشکی در وین ارائه شد, 2010, که پیوندهای خانوادگی, نوع روابط روستایی در مناطق مسکونی, چیزی است که محافظت می کند. خانواده های بزرگ در آنجا هستند, قبل از ایدز هیچ یتیمی وجود نداشت, هیچ کس واقعاً عقب نمانده بود, حتی اگر فقر بود. اگر عادت های آنها را هم نمی دانستیم (سیاه پوستان آفریقایی, اما نه تنها, و همچنین مردم خاورمیانه, به این دلیل توسط آیاان هیرسی علی مورد انتقاد قرار گرفت) برای ارسال پول به خانه, برای کمک به خانواده های بزرگ خود, شاید درک آن برای ما سخت تر باشد. آنها فکر می کنند این کار ما ظالمانه است که این کار را نکنیم. به نظر ما چیزی ضد پیشرفت است, قبیله گرایی و غیره. فساد باورنکردنی در آفریقا مربوط به این آداب و رسوم است. چگونه می توانم پسرخاله ام را به فروشگاه بیاورم و او را وادار به پرداخت کنم? چگونه می توانم به او کمک نکنم وقتی او در مشکل است? اگر نقش اجتماعی (خدمات) به من اجازه می دهد?
ما نمی دانیم آنها چه احساسی دارند, چون ما مثل آنها بزرگ نشده ایم, اما اگر به بیماری های روانی نگاه کنیم, به نظر بهتر است. به نظر می رسد که نشانه های دیگر به بهتر بودن اشاره دارد. و چون احساس بهتری دارند, بهتر رفتار کن. چه می شود برای پیدا کردن که داستان هولناک ازسلطان مگس ها با همکاری واقعی صورت خواهد گرفت, همبستگی و سازماندهی خوب, قوانین رعایت شده است, در مورد کودکان جوامع سنتی? و با این حال این همان چیزی است که چند دهه پیش در مورد برخی از نوجوانان اهل گینه نو که در یک جزیره بیابانی غرق شده بودند اتفاق افتاد.. بچه های کشتی غرق شده شرایط سختی را پشت سر گذاشتند, کمبود مواد غذایی, تا اینکه کشف شدند. و, دقیقاً به این دلیل که آنها انگلیسی نبودند, آنها چهره خوبی ساخته اند. مطمئنا, همدیگر را می شناختند. و دوست ماندند. چه کسی در مورد چنین چیزی فیلم بسازد?
اگرچه این داده ها, بلکه دیگران, نشان می دهد که برابری, همبستگی, عدم وجود یک سلسله مراتب دقیق, آنها منابع شادی هستند. مردم می توانند بلایای طبیعی را بپذیرند, حتی مالتوس می گوید که این باور نکردنی است که چقدر سریع جمعیت از بلایا بهبود می یابند, که با جنگ قابل مقایسه نیست. انسان ها می توانند شر طبیعت را بپذیرند, اما نه از همتایان. چون علاوه بر درد, پرخاشگری مردان باعث تحقیر می شود. به نظر می رسد که ترکیبات فوق در بین قومیت و فرهنگ تأثیر یکسانی دارند. همه مطالعات شادی که کشورهای شمال اروپا را در صدر قرار داده اند، همین موضوع را نشان می دهند. و اگر به آن فکر کنید, عملا جایی برای زندگی وجود ندارد! چگونه در دایره قطب شمال شاد باشیم?! داده ها نشان می دهد که حداکثر شادی به دست آمده در بریتانیا در 1976, زمانی که حداکثر برابری اجتماعی و مادی ثبت شد. یک مستند نشان می دهد که در طول جنگ جهانی دوم, اگرچه فقر و کمبود غذا وجود داشت, مردم احساس بهتری داشتند, آنها مدت طولانی تری در بریتانیا زندگی کردند. در مجارستان, پس از سقوط کمونیسم, همان, فقر کاهش یافته است, اما امید به زندگی کاهش یافته است, طبق همین مستند. مردم برابری را به خود آزادی ترجیح می دهند, جامعه شناسانی مانند سرژ موسکوویسی را در نظر بگیرید. مطالعات بسیاری از معضلات زندانیان نشان می دهد که مردم تا چه اندازه از اینکه توسط یک انسان مورد ظلم قرار گیرند متنفرند, نه با ماشین. شاید کسانی که از کمونیسم پشیمان هستند, نادیده گرفتن دیکتاتوری و فقر, من واقعا این را احساس می کنم? اما دیکتاتوری های لنینیستی قبل از هر چیز تحقیر عمومی بود. اما گویا بعضی ها فراموش کرده اند.
در واقع, اگر موفق ترین آرمان شهرها را در نظر بگیریم, یعنی مسیحیت و خویشاوند کوچکتر, اسلام, من در مورد آن صحبت می کنم. در مسیحیت دیگر تفاوتی بین مردم وجود ندارد, از ثروت, زنگ زد, جنسیت. در اسلام امت تشکیل شده است, یک جامعه مسلمان که باید در سراسر زمین باشد (قبلاً کجا چنین چیزی دیده ام؟?) جایی که برده ای نیست, جایی که رهبران مذهبی هستند, اما آنها بسیار متواضعانه زندگی می کنند و به یک اندازه رفتار می کنند. و برای چندین نسل همینطور بود, تا اینکه...سیاستمداران با استعداد خود را به عنوان خلیفه تحمیل کردند و قوانین را غصب کردند (v. انصاری در «سرنوشت تغییر یافته»). کمونیسم, پس از نظرات بسیار, در واقع شکل دیگری از مسیحیت است. صومعهها و اسنها به عنوان نمونهای از جوامع کمونیستی واقعی مورد بررسی قرار میگیرند. کیبوتس ها نیز در اینجا اضافه شده اند.
شکست کمونیسم و اسلام به خوبی شناخته شده است. علت چیست? طبیعت انسان, پاسخ استاندارد به نظر می رسد. بی کیفیت, خودخواهی مردم, به نظر می رسد این شایع ترین علت باشد. به همین دلایل، هیچ چیز کار نمی کند, از جمله سرمایه داری. Isaiah Berlin în culegerea de eseuri sub numele „Adevăratul studiu al omenirii”, با استناد و تحلیل نویسندگان متعدد روسی, به این نتیجه می رسد که جامعه بهتر امکان پذیر نیست, که شما حتی نمی دانید چگونه آن را ایجاد کنید, و اگر بخواهید. و به هر حال کار نخواهد کرد. رنج های دنیا را نمی توان از بین برد, آنها باور کردند. وقتی صحبت از تغییر جهان می شود هیچ چیز معنی ندارد. مطمئنا, تصور خوب اجتماعی در روسیه نیز سخت بود, کشوری با نابرابری های شدید, که در آن هشت نوع برده داری در زمان کاترین و پس از آن قانونی بود. همانطور که خیر اجتماعی در هند کلاسیک غیرقابل تصور بود, با کاست ها و تابوهای مرتبط با سلسله مراتب آن. چگونه ممکن است بودیسم در آنجا متولد نشود? تنها راه حل تسلیم شدن بود, انزوا, زندگی درون.
روسیه این رنج را نشان داده است (و برده داری) می تواند با موفقیت صادر شود. و تاریخ نشان داده است که اگر فقر را از بین ببرید و مقداری برابری کنید، می توان معجزات بسیاری کرد. نمی توانم یونان را مثال بزنم, یک کشور 85% کوه, خیلی فقیر قبل از جنگ. و بعد از آن... چه قدر پدربزرگ و مادربزرگ و پدربزرگ و مادربزرگ ما شوکه خواهند شد که اکنون از یونان دیدن کنند! مردم الان با آن زمان فرق کرده اند, آنها متفاوت رفتار می کنند. آیا کسی می تواند تصور کند که در یونان اینقدر کم دزدی کند؟? اما بحران از 2009 جامعه یونانی را به وضوح متحول کرد, میزان خودکشی بسیار افزایش یافته است. اغلب مشکلات اجتماعی از فقر شروع می شود.
مدینه فاضله های گذشته در مورد چه علل ناراحتی صحبت می کردند? ما میتوانیم آرمانشهرها را با توجه به مشکلات اجتماعی که آنها را عامل شرارت در جهان میدانستند، طبقهبندی کنیم, و کدام, یک بار حذف شد, منجر به خوشبختی می شد (سخاوتمندانه?). در نوشته های کهن, از افلاطون تا عهد عتیق, شر در انسان بود, موجودی ذاتا غیر اخلاقی. در آتلانتیس, انسانها تا حد زیادی فطرت الهی داشتند, چه چیزی به آنها اخلاق داد. در عهد عتیق انسان سقوط کرده است, اما به هر حال شادی قبل از کشاورزی و تمدن وجود داشته است. بهشت با فراوانی طبیعی داده شده است, جایی که مردم نیازی به کار ندارند. و جایی که با هم برابرند. استعاره ای از جوامع سنتی شکارچی-گردآورنده? شاید در جوامع شرق, این نوستالژی وجود دارد. شاید ارتباط آنها با چنین جوامعی هنوز در یادها مانده بود (با توجه به ظاهر نوشته های قدیمی تر). خود جوامع محلی بسیاری از عناصر جوامع قدیمی را حفظ کردند, پرکلواژیست. برده داری کلاسیک در اروپا بود. از مدینه فاضله های این نقطه از جهان نیز غایب نیست.
جمهوریافلاطون چیزهای خطرناکی را برای جامعه هندی مبتنی بر کاست به ارمغان می آورد. طبقه کارگر وجود دارد, از سربازان, بلکه طبقه حاکم, متحرک توسط خرد. فقط اشراف می توانند حکومت کنند, اما دیگران نیز باید فضایل داشته باشند, از شجاعت و قدرت, در حد اعتدال. همه جای خود را می دانند, همه چیز به آرامی پیش می رود.
توماس مور تکامل می یابد, „Utopia” (نوشته شده در 1515) او شبیه مدل های نزدیک به ما است, شاید به همین دلیل است که ترسناک تر است. جامعه ایده آل او توسط یک پادشاه اداره می شود, مناصب عالی اداری توسط مقامات منتخب اداره می شود, اما... اکثر مردم نمی توانند در انتخابات شرکت کنند زیرا در انجمن های حرفه ای گیر کرده اند. فراموش نکنیم, زمان اصناف بود, انحصار آنها برای انقلاب های بورژوا-دمکراتیک آینده مشکل ساز بود. بهترین بخش هنوز در راه است. اتوپیا شامل بردگان است, که تمام کارهای سخت را انجام می دهند. آنها از میان مهاجران محکوم به اعدام و زندانیان استخدام می شوند. در واقع, اتوپیایی! اما برای بقیه, که کمی کار می کنند. هیچ ملک خصوصی وجود ندارد, بدون پول, تفاوت بین مردم کوچک است. جامعه یکنواخت است, و هنر وجود ندارد. شهود اثر تسطیح که در آن مالکیت خصوصی حصار کشیده شده است, e remarcabilă. Dar măcar e libertate de religie…
O utopie cu efecte care pare și mai mult… یا دیستوپی و به او توماس بل متوقف می شود, „Cetatea Soarelui” (شهر خورشید). کمونیسم ناب وجود دارد, به خوبی اعمال شده است, با همه چیز مشترک, از اتاق خواب تا اتاق غذاخوری. در کنار مالکیت خصوصی به عنوان شر نهایی, کامپانلا خانواده تک همسری را نیز به ارمغان می آورد. در این جامعه که شبیه جامعه پل پوت است, رهبری متعلق به دانشمندان - کشیشی است که همه چیز را طبق قوانین طبیعت انجام می دهند. چقدر آشنا به نظر می رسد, اگر می دانید که سوسیالیسم علمی بود!
جالب است که فراتر از ملک, بانی, شر دیگر تک همسری بود. و اولین کمونیست ها این را دیدند, اما به نظر می رسد که پدرسالاری, یعنی میل به تسلط بر زنان, قوی تر بود. استالین تصمیم می گیرد که زنان باید دوباره به نقش نجیب مادر وارد شوند, بعد از الکساندرا کولونتای, فمینیست برجسته انقلاب روسیه, او خیلی در مورد آزادی جنسی صحبت کرده بود. چیزی که منتقدان تکهمسری نمیفهمیدند این بود که پدرسالاری به وجود آمد.
هیچ کس فکر نمی کرد که در منشأ نابرابری های آشکار, خشونت در جامعه, از منابع اصلی ناراحتی, از جمله حسادت, این می شود... پدرسالاری? Societățile matriliniare erau studiate, با این حال, هر چند کمی, از جمله انگلس در «منشا خانواده» از آنها صحبت می کند, مالکیت خصوصی و دولت". اما نویسنده ای قابل توجه, با تفکر اصیل, که زیست شناسی را می فهمید, شارلوت پرکینز, چنین مدینه فاضله ای نوشت. „Herland”. Sigur că acea societate e feministă, تحت سلطه زنان. جامعه ای بدون خشونت است, جنایت, از جنگ ها, تسلط بر افراد دیگر. زنان باهوش و با اخلاق هستند, هیچ نشانه ای از تفاوت بین آنها وجود ندارد, نه حتی از نظر لباس. به صورت غیرجنسی تولید مثل می کند, و حتی از مردها هم خبر ندارند. چگونه جهان از این شر نجات یافت؟? از طریق خشونت, شما فکر می کنید, اگر بخواهید از کلاسیک های روشنگری یا مارکس نقل قول کنید. مطمئنا, مردان به تنهایی قدرت را رها نکردند, همانطور که انتظار می رود. خشم طبیعت, به طور مشخص تر، یک انفجار آتشفشانی باعث مرگ بیشتر مردان در قرن ها پیش شد. بازماندگان برده شدند, سپس آنها را ترور کردند.
این جامعه به برخی از جامعه های موجود شباهت دارد? باور نکردنی, دادن. چنین جوامع کاملاً زنانه سالهاست که وجود داشته اند 60-70, سال های طلایی فمینیسم. اکثر اعضا لزبین بودند, و حتی جریان را تجزیه طلب هم می نامیدند. زنان مربوطه, بسیاری هنوز زنده هستند, آنها معتقد بودند که در جامعهای که مردان هم هستند، نمیتوان زن را شاد کرد, چون هر کاری که انجام می داد, آنها از او سوء استفاده و سوء استفاده خواهند کرد. این زنان جدایی کامل از مردان را پرورش دادند. آنها تا آنجا پیش رفتند که حتی از حق سقط جنین حمایت نکردند. زنی که از مردان دوری میکرد چه نیازی به سقط داشت? اگرچه این جوامع به دلایل اقتصادی و سیاسی ناپدید شده اند, این ذهنیت الان هم وجود دارد, به ویژه در آمریکای لاتین, در جوامع بسیار خشن منطقه. در آنجا زنان لزبینیسم و جدایی را تنها گزینه مطلوب می دانند, حتی اگر به سختی امکان پذیر باشد.
نتیجه این خواهد بود که مدینه فاضله «واقعی» فمینیستی خواهد بود, آن دنیا مردسالار نخواهد بود. چگونه می توانیم از برابری صحبت کنیم؟, از عدالت, در پدرسالاری? وقتی همه نهادها برای تسلط و استثمار زنان ایجاد شده اند? چگونه می توانیم از خوشبختی در این دنیا صحبت کنیم? مشکل این است که زنان حتی نمی دانند آزاد بودن چگونه است. Majoritatea utopiilor pornesc de la ideea că răul e în afara omului, که پول, ملک, تک همسری, من او را اذیت کردم. یک ایدئولوژی وجود دارد که می گوید برخی افراد بد هستند, دیگران, این. آن چیست? و چگونه آنها را از هم جدا می کند? به وحشیانه ترین و غیر منطقی ترین شکل: بر اساس نژاد, به معنای نزول. و تفکر کودک چنین سطحی نگری را رد می کند! چگونه در یک خانواده این را باور کنیم, چه رسد به یک جمعیت, فقط افراد خوب یا باهوش یا اخلاقی متولد می شوند, و در دیگری, دقیقا برعکس? چگونه می توان گفت داروینیسم چنین ایده هایی را تشویق می کند, زمانی که نظریه داروین مبتنی بر تغییرپذیری است, یعنی دقیقاً روی تفاوت ها? ما می توانیم حدس بزنیم که فقط یک جامعه طبقاتی, با کاست ها, جامعه اروپا در قرن نوزدهم چگونه بود, شاید همچین چیزی رو قورت بده. و مردم آنچه را که از هر ایده ای می خواهند باور می کنند, از هر کتابی.
گفته می شود که کمونیسم کار می کند, اما به درستی اعمال نشد. برخی تعجب می کنند که چرا این در مورد فاشیسم نیز گفته نمی شود. حداقل یک مدینه فاضله وجود دارد که از کاربرد درست فاشیسم صحبت می کند , یکی از داستان کوتاه "متولد اسفند" (متولد شد 8 مارس) توسط یوانا پترا. در آن مدینه فاضله, فمینیست (چگونه دیگر?), مردان وجود دارند, اما آنها همانطور که زنان می خواهند, بنابراین آنها دیگر قادر به ایجاد پدرسالاری نیستند. یک انقلاب بیولوژیکی, به رهبری برخی از محققان فمینیست, شر را از جامعه دور کرد. مردها طوری رفتار می کنند که خانم ها می خواهند (برخی). در آن جامعه, که در آن زنان رفتار و ظاهر بسیار متنوعی دارند, مانند ذائقه جنسی آنها, اما دقیقاً به همین دلیل است که برابری طلبانه است, انرژی بسیار بیشتری برای حل مشکلات واقعی وجود دارد, از جمله بیماری و پیری. والری سولاناس در "مانیفست تفاله" توجه را به هزینه های پنهان پدرسالاری جلب می کند., که در آن رهبران مرد, در هر سطحی, آنها در درجه اول می خواهند شوکه کنند, سپس مشکلات را حل کنید. بیشتر اوقات تظاهر به حل آنها می کنند. زنان به آن نیاز ندارند.
Concluzia legată de o utopie „adevărată” e că trebuie să fie una feministă, صحبت کردن در مورد یک جامعه برابری طلب, که در آن رنج از همه علل, مخصوصا فقر, حذف می شود یا به شدت کاهش می یابد. این تعامل بین مردم است که مهم است, بلکه کیفیت افراد. مربوط به همه اینهاست, فکر می کنم اپیکور درست می گفت. خوشبختی با کسانی است که دوستشان دارید, که با اخلاق و باهوش هستند. همانطور که در جامعه او می شد?