جنگ گونه ها

مانند سایر موضوعات علمی, به خصوص اگر مربوط به نوع انسان باشد, و در درجه اول با رفتار انسان, و جنگ منشأ به اصطلاح رازهای علمی است. اما جنگ چیست؟? کشتار سازمان یافته اعضای یک گونه. چرا این اتفاق می افتد؟?

اول از همه, که بیشترین علاقه را برانگیخت, به همین دلیل است که گونه انسان مکانیسم خاصی برای جلوگیری از کشتن همنوعان ندارد. در گونه های دیگر, در جریان درگیری ها, افراد از سلاح های کشنده خود با همنوعان خود استفاده نمی کنند. عکس عقرب ها, خرچنگ ها, حتی گوزن های نبرد, اجتناب از نیش زدن, ضربه مهلکی یا چاقو زدن, به خوبی شناخته شده و به عنوان نمونه هایی در معنای اجتناب از استفاده از خطرناک ترین سلاح های طبیعی با اعضای گونه خود تلقی می شوند..

به عنوان پاسخ های ممکن برای این سوال, بارها نقل شده است, چندین علت احتمالی وجود دارد, ارائه شده در دوره های اخلاق شناسی. اولین مورد فاصله ای است که سلاح ها می دهند, مخصوصا آتش سوزی ها. فاصله بین رزمندگان باعث می شود دیگر نشانه های خاص تسلیم شدن حریف ضعیف تر را نبینند, که به طور معمول به مبارزه در گونه های دیگر پایان می دهد. سلاح گرم بود, در زمان خود به دلیل توانایی آنها در کشتار دسته جمعی به شدت مورد انتقاد قرار می گرفت. اگر فقط آن منتقدان می توانستند ببینند که اکنون به چه چیزی رسیده است, وقتی ماشین های کنترل از راه دور, حتی خودمختار, sunt trimise să ucidă… Se consideră și acum, که تعداد قربانیان بسیار بیشتر خواهد بود, اگر مرد دیگر در تصمیم گیری برای شلیک نقش نداشت. ماشین‌ها بیشتر از روان‌گردان‌ها روان‌پریشی هستند, که از آن سربازان حرفه ای جذب می شوند. اگر به دخالت ماشین ها در جنگ فکر کنیم, فقط در آخرین جنگ های جهانی (امیدوارم آنها آخرین نفر باشند), ما تصویری داریم از آنچه که فاصله بین رزمندگان می تواند انجام دهد. اتومبیل ها نه تنها یک فاصله فیزیکی را معرفی می کنند, بلکه ذهنی است. روبات ها, حتی اگر بسیار ابتدایی تر از فیلم های علمی تخیلی باشد, آنها در واقعیت ثابت کرده اند که وقتی جنگ را رهبری می کنند، چه کاری می توانند انجام دهند.

با این حال, مردم قبلا همدیگر را می کشتند, اگرچه, به نقل از یک روزنامه نگار آمریکایی, جوزف سوبران, „bucată cu bucată”. اما یادمان باشد: در سطح دیگری. با این حال, چرا? Un alt motiv important vehiculat ar fi ce se cheamă „pseudospeciație”, یعنی زوال بیگانگان از کیفیت انسان. اگر اغلب خارجی ها, دشمنان, خیلی متفاوت به نظر نمی رسد (چقدر نژادپرستی کارها را ساده می کند!), جنبه های فرهنگی نقش مهمی دارند. سلت ها حیوانات بودند, آنها فقط روی زمین خوابیده بودند, همانطور که یک فرمانده رومی به سربازان خود نشان داد. بنابراین آنها می توانند بدون رحم کشته شوند. در کل دشمن به خاطر فرهنگ حیوانی است, دین یا اعمال, مناسک و غیره. معمولاً در این زمینه به تابوها استناد می شود. و چه اعمال جنسی باورنکردنی به یهودیان یا سیاه پوستان نسبت داده شده است! اما چه جالب, و آنها همین کار را با مسیحیان / سفیدپوستان و غیره انجام دادند. بسیار جالب است که بدانیم چرا زنان سفیدپوست در چشم آفریقایی ها سگ های بزرگی دارند.

دلیل دیگری که مردم افراد دیگر را می کشند... تلقین است. منظورم رئیس یا رهبر است (معنوی?) سربازان را متقاعد کنید که باید دشمن را بکشند. و مردم, بر خلاف سایر گونه ها, آنها را می توان خیلی راحت تلقین کرد. آزمایشات چگونه نشان می دهد, کودکان زودباورتر از شامپانزه ها هستند. وقتی یاد گرفتند که یک جعبه را در چند مرحله باز کنند, برخی بی فایده, بچه ها این مراسم را صادقانه دنبال کردند,  از جمله مراحل غیر ضروری, در حالی که شامپانزه ها بدون مشکل آنها را حذف کردند.
افراد به راحتی تلقین می شوند, اعتقاد بر این است, دقیقا به خاطر نئوتنی, یعنی حفظ برخی از خصوصیات جنین یا کودک در بزرگسالان. انسان برای مدت طولانی به دلیل این نوینی خواهد آموخت. جوجه ها پذیرا هستند, آنها یاد می گیرند, بزرگسالان کمتر چکش خوار هستند. نئوتنی انسان ها را مطیع می کند, من ارسال کردم, که به آنها در یادگیری کمک می کند, بلکه تلقین آسان باشد.

Ceva ce se discută puțin este că oamenii ucid… pentru bani. اکثر افرادی که در حال حاضر درگیر جنگ هستند این کار را برای پول انجام می دهند. و فراموش نکنیم, جنگ ها پول می آورد. اکنون بیشتر ارتش ها از مزدوران تشکیل شده اند, سربازان حقوق بگیر, مردان و زنان. الان کی همچین کاری میکنه؟? اگر به ارتش آمریکا نگاه کنید, اما نه تنها, شناخته شده است. در گزارشی درباره دریاچه ویکتوریا, یک محلی بسیار فقیر تنها یک راه حل برای فرار از فقر می دید: یک جنگ. چون در آنجا هم هزینه جنگ پرداخت می شود. این نشان می دهد که پایان دادن به جنگ ها چقدر آسان است. و چقدر پیچیده, اگر به روابط مالی فکر کنیم.

Înainte „meseria armelor” era ceva ce îmbrățișau oamenii săraci, از مناطق فقیر, کوه, مانند آلبانی چند قرن پیش, کرواسی, بلکه یونان, از جمله آتن باستان. پس از نبردهای وحشتناک ماراتون و سالامیس, شاید ارتش ایران شکست خورده باشد, اما نه در دراز مدت. دموکراسی آتن نیز از بین رفت، زیرا بسیاری از آتنی ها مزدور ایرانیان شدند. حفظ سبک زندگی سخت است, حتی یک سیستم سازمانی ایده آل در دوران, در فقر.

مردم برای پول می کشند. گرسنه. هزاران سال این کار را انجام داده اند و هنوز هم انجام می دهند. جالب است که در کتابی که در دوران دیکتاتوری کمونیستی منتشر شده است („Lumea hitiților” de Margarate Riemschneider) من در مقدمه متوجه این واقعیت شدم. نه, جنگ برای منابع صورت نگرفت, اما پدیده ای ناشی از مبارزه طبقات مسلط بود. این همان چیزی است که مارکسیسم پیش بینی کرد, علم در نظر گرفته شده است (زیرا مارکس و انگلس می خواستند جامعه را بر مبنای علمی درک کنند, حتی قبل از زیست شناسان). در کمونیسم دنبال شد, بر اساس پیش بینی های نظریه مارکسیستی, بگذار دیگر جنگ نباشد. احتمالا فقط در کمونیسم, اما به نظر می رسد که سوسیالیسم هنوز برای این کار آماده نبود, چینی ها و کامبوجی ها را ببینید, چینی ها و شوروی ها. شاید طبقات حاکم در آن ایالت ها مقصر بودند...

کشتن همنوع در طبیعت انسان است? ظاهرا همینطور است. پزشکی قانونی, در اینجا من از روانشناس تودورل بوتوی نقل قول می کنم, آنها می گویند هر کسی می تواند بکشد. تحت شرایط خاص, اغلب در دفاع از خود. هر چند در جنگ, در صورت امکان, ظاهراً بسیاری از انجام آن اجتناب کردند. اما این درست نیست که فقط مردم یکدیگر را می کشند. شیرها این کار را می کنند, شامپانزه ها این کار را در کاری انجام می دهند که شباهت زیادی به جنگ برای ما دارد. Konrad Lorenz spune în cartea lui despre agresivitate „Așa-zisul rău” că de fapt oamenii ucid tocmai că sunt niște ființe atât de slab dotate pentru…a ucide. آنها مکانیسمی برای کاهش اثرات بر روی همنوعان ندارند، دقیقاً به این دلیل که سلاح های قابل انکار ندارند.. یک لغزش تکاملی از ما جنایتکار ساخت, دقیقاً به این دلیل که ما میمون های لاغری هستیم.

که بستگان ما, شامپانزه ها, آنها نیز قادر به چنین چیزی هستند, جای تعجب نخواهد بود. اما شاید بتوان گفت که شیرها هیچ سلاح کشنده ای ندارند? فرضیه من, expusă în „Civilizația foametei” este că motivul este ceea ce popular se numește putere de concentrare, یعنی باریک شدن میدان آگاهی. مثل زمانی است که نمی توانید چیزی در اطراف خود ببینید, فقط چیزی که به شما علاقه دارد.

در انسان, مانند سایر حیوانات, مهارهای طبیعی در برابر آسیب رساندن به همنوعان وجود دارد, که خود را نه تنها با درک علائم تسلیم نشان می دهد, بلکه وضعیت جدی که یک فرد در آن قرار دارد (مجروح شد). انسان ها یک بازداری ذاتی برای زدن ضربات خاص دارند, که با آموزش برطرف می شود. تمرین‌کنندگان هنرهای رزمی این مشکل را به خوبی می‌دانند. مردم یاد می گیرند که این محرک ها را نادیده بگیرند. برای برخی راحت تر است, برخی به راحتی می توانند محرک های محیطی را نادیده بگیرند, حتی اگر تاثیر عاطفی قوی داشته باشند. تصادفی, سایکوپات ها از جمله این افراد هستند. تنگ کردن میدان آگاهی برای آنها آسان تر است. نه تصادفی, سایکوپات ها اغلب مزدور می شوند, جاسوسان (بلکه مدیران عامل یا جراحان) به همین دلیل, pe lângă alte „calități” ale lor, مانند ریسک اشتها. اما به نظر می رسد که نه تنها روان گردان ها این ویژگی را دارند. این می تواند کیفیت افرادی باشد که اهداف بلندمدت را دنبال می کنند?
شیرها حیواناتی هستند که در سیرک از میان آتش عبور می کنند. برای حیوانات, برای نادیده گرفتن ترس از آتش, یاد بگیرند که این ترس را نادیده بگیرند, یک اجرا است. از سوی دیگر, شیرها حیواناتی هستند که باید شکار کنند, به خطر انداختن, و اغلب با گرسنگی روبرو هستند. توانایی تمرکز بر محرک های خاص, نادیده گرفتن دیگران, یک مزیت در محیط آنها خواهد بود.

تحت این شرایط, توانایی کشتن مردم به بهایی است که برای سایر ویژگی هایشان می پردازند?

چرا پرخاشگری در حیوانات وجود دارد? طبق برخی فرضیات معروف (لورنز), نقش آن تنظیم تراکم جمعیت خواهد بود. حیوانات به دلیل یا برای اجتناب از درگیری در محیط پراکنده می شوند. اما در نهایت بحران منابع ریشه پرخاشگری است. این منابع غذا یا دسترسی به شرکای جنسی است, این در مورد منابع است. اما همانطور که گفتم, حیوانات ابزاری برای تنظیم این درگیری ها دارند, ساده تر یا پیچیده تر, بسته به گونه. مناسک خاصی وجود دارد که خشونت درون گونه ای را کاهش می دهد (یعنی پرخاشگری نشان داده شده است). خشونت یک شکست رفتاری است, نقص در تنظیم تعاملات. برخی از گونه ها در داخل خانه بسیار ملایم هستند, اگرچه آن گونه ها شکارچیان بسیار ماهری هستند (برخی از سگ سانان). متاسفانه, نخستی های بزرگ در میان آنها نیستند.
شامپانزه ها همدیگر را به روشی شبیه به آنچه که ما جنگ می نامیم می کشند, حفظ نسبت ها. زمانی که بین مردان گروه تنش وجود دارد, وقتی آراستگی کافی به نظر نمی رسد, atunci masculii pornesc într-un fel de expediții în afara grupului, که منجر به کشته شدن چند مرد خارج از گروه می شود. خشونت افراطی است, بسیار شبیه به آنچه در صحنه های لینچ اتفاق می افتد. در این مورد, خشونت به کاهش تنش گروه مردان کمک می کند, برای تقویت روابط بین آنها, حفظ یا اصلاح سلسله مراتب.

ما می توانیم استنباط کنیم که این نقش در انسان نیز وجود دارد? و, شواهد فراوان نشان می دهد که این کار را می کند. گروه خاصی از نرها به رفتارهایی بسیار شبیه به شامپانزه ها متوسل می شوند. این فقط باندهای محله نیستند که مانند گروه های شامپانزه رفتار می کنند, بلکه برخی از رهبران سیاسی نیز از جنگ برای تنظیم سلسله مراتب بین خود استفاده می کنند. Cartea „Capcana lui Tucidide” de Graham Allison pare extrem de transparentă în acest sens. او درباره روسیه و چین مانند باندهای همسایه یا گروه های شامپانزه صحبت می کند که باید سلسله مراتب خود را از طریق جنگ با یکدیگر حل و فصل کنند.. داده های تاریخی نشان می دهد که کشور بتا, به زبان اخلاقی صحبت کردن, حمله به کشور آلفا, برای ایجاد یک سلسله مراتب جدید. انگار دسته سگ بودند…

این تمدن است, در شرایطی که جوامع شکارچی-گردآورنده وجود دارد که در ... هدایا می جنگند? Eibl-Eibesfeldt în „Agresivitatea umană” vorbește de astfel de societăți, برخی در پاپوآ گینه نو هستند. آنها خوک پرورش می دهند تا به روسای رقیب بدهند. تحقیر وحشتناک برای دریافت خوک های بیشتر از آنچه شما می توانید بدهید!

Eibl-Eibesfeldt, که شاگرد کنراد لورنز بود, او می گوید که همه جوامعی که او مطالعه کرده جنگ را تجربه کرده اند. اما جوامعی با آرمان جنگجو وجود دارند (مثل ما) و جوامعی با آرمان صلح آمیز. کسانی که ایده آل اقیانوس آرام دارند، برای تنظیم ورود به جنگ، چنان تشریفات پیچیده ای دارند که جنگ بسیار غیرممکن می شود.. از جمله جوامعی که آرمان اقیانوس آرام دارند، اینوئیت ها هستند. یکی از دلایل شخصیت بسیار صلح طلب این واقعیت بود که آنها ناهمگن بودند, از اتحاد چند جمعیت حاصل می شود. اما در کتاب ایبسفلد, اما نه در دیگران, nu am văzut o comparație între societățile matriliniare și cele patriliniare, به عنوان یک ایده آل جنگجو. اینویت, حداقل برخی از جوامع, آنها مادرزادی هستند. یعنی زنان رتبه و ثروت را به ارث می برند. در جوامع مادرزادی, حتی اگر رئیس یک زن باشد, مسئله جنگ هم مردانه است. Kabyles ماتریلینال هستند, اما بسیار جنگجو, به گفته لئو فروبنیوس (فرهنگ آفریقایی). اما به طور کلی, احتمالا فرهنگ های مادرزادی, حتی اگر جنگ را هم بدانند, آنها احتمالا صلح آمیزتر بودند. و به خصوص, آنها احتمالاً در جنگ کمتر موفق بودند. این می تواند دلیل اصلی نادر شدن آنها باشد. بیشتر, همانطور که تمدن کرت بود, توسط جوامع مردسالار بدوی تر شکست خوردند, اما جنگجوتر.

امیدی برای ما وجود دارد, به عنوان نخستی ها, برای جلوگیری از جنگ در آینده? اگر بونوبوها به لطف همبستگی زنان که از اعمال خشونت آمیز جلوگیری می کند، موفق می شوند بسیار صلح آمیز باشند, می تواند برای ما نیز یک امید باشد. بسیاری از جوامع سنتی شکارچی و جمع‌آوری کننده بار دیگر دلیلی بر این است که جوامع می‌توانند ملایم‌تر شوند.. تنوع آنها, و همچنین راه حل هایی که از جمله برای مشکل جنگ ارائه کردند, نشان می دهد که جامعه بشری می تواند به طرق مختلف تکامل یابد.

در قرون اخیر, جوامع غربی کمتر و کمتر خشن شده اند. جدا از کاهش فقر, از نابرابری, افزایش سطح تحصیلات, احتمالاً نقش زنان در جامعه را نیز افزایش می دهد, از جمله مشارکت در زندگی اجتماعی و سیاسی, نقش داشتند. زنان جنگ را خیلی خوب می سازند, در صورت نیاز (انگار همیشه?), همانطور که تاریخ نشان می دهد. مطالعات نشان می دهد که آنها, حتی اگر جنگ های بیشتری نکنند, آنها در انباشت مناطق کارآمدتر هستند. الیزابت اول و کاترین کبیر نمونه های روشنی هستند. اما آن ملکه ها در نظام های پدرسالارانه عمل می کردند, یعنی قوانین را مردان وضع می کردند.
با کاهش جامعه پذیری سنتی مردان می توان خشونت در جامعه را کاهش داد (تشکیل باندها, با سلسله مراتبی مشابه سلسله مراتب شامپانزه ها). اما, همانطور که تاریخ نشان می دهد, کاهش خشونت در جامعه لزوماً منجر به اجتناب از جنگ نمی شود. تاریخ اخیر, نه تنها اروپا, برعکس را نشان می دهد. ژاپن جامعه ای بسیار صلح آمیز است. و او در قرن بیستم چه جنگجویی بود! اما اگر یک کاست جنگجو وجود داشته باشد, که در آن قوانین و سلسله مراتب یکسان اعمال می شود, همه چیز تغییر نخواهد کرد. احتمالاً مشارکت واقعی زنان در سیاست, در غیر این صورت تعاملات و سلسله مراتب در سطح بالا ایجاد می شود, می تواند چیزها را تغییر دهد.

Autor